اسلایدر

داستان شماره 1014

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1014


واقعه حره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يزيد بعد از جريان عاشورا، دست به ظلمى ديگر زد آنهم دو ماه و نيم به مرگش مانده بود و آن در بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام سال شصت و سوم هجرى ، غارت و كشتار مردم مدينه از صغير و كبير و بى حرمتى به قبر شريف پيامبر بوسيله پيرمرد بى باك و مريض و جسور بنام مسلم بن عقبة مشهور به مسرف اتفاق افتاد
بعد از اينكه ظلم و فسق يزيد بر اهل مدينه واضح گرديد، عده اى از نزديك در شام اعمال شنيع او را ديدند آمدند فرماندار يزيد عثمان بن محمد و مروان حكم و ساير امويين را بيرون كردند، و مردم با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند. يزيد كه شنيد لشگرى به فرماندهى مسرف روانه مدينه كرد. مردم مدينه در بيرون مدينه در ناحيه اى به نام سنگستان براى دفاع آمدند و درگيرى سنگينى رخ داد، عده اى از اهل مدينه كشته و به طرف قبر مطهر پيامبر گريختند
لشگر مسرف آمدند و با اسبهاى خود وارد روضة منوره شدند آنقدر كشتند كه مسجد و روضة منور پر از خون و تعداد كشتگان را قريب به يازده هزار نفر نوشتند
براى نمونه يكى از جنايات و ظلم آنها را نقل مى كنيم : مردى از اهل شام از لشگر يزيد بر زنى از انصار كه تازه طفلى زائيده بود و در بغلش بود وارد شد و گفت : مالى برايم بياور، زن گفت : بخدا سوگند چيزى براى من نگذاشته اند كه براى تو بياورم . گفت : تو و فرزندت را مى كشم . زن گفت : اين فرزند ابن ابى كبشه انصارى و يار رسول خداست از خدا بترس . آن شامى بى رحم پاى كودك مظلوم را در حالى كه پستان در دهانش بود كشيد، و او را بر ديوار زد كه مغز كودك بر زمين پراكنده شد.چون مردم مدينه كشتار بسيار دادند بزور بيعت با يزيد را قبول كردند جز دو نفر يكى امام زين العابدين و ديگرى على بن عبدالله بن عباس ، كه البته امام دعائى خواند و بر مسرف وارد شدند و مسرف رعب و ترسى در دلش جاى گرفت و امام را به قتل نرساند و على بن عبدالله هم خويشان مادرى او در لشگر مسرف بودند و آنها مانع از اين شدند كه او را به قتل برسانند

[ جمعه 24 دی 1393برچسب:واقعه حره, ] [ 15:58 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد